یکی از عرفای بزرگ تعریف می کرد:صبح جمعه ای با لباس مبدل و نا شناس به زیارت حضرت عبدالعظیم رفته بودم در گو شه ای نشسته و در تنهایی مشغول ذکر و ندبه بودم در حین توسلات نا خوداگاه قطرات اشک از چشمهایم جاری بود در همین حالات بودم که کودکی نزدم امد با همان معصومیت کودکانه پرسید:برای چه گریه می کنی؟چه باید می گفتم جواب دادم آقایم را گم کرده ام کودک صریح و واضح جواب داد حتما بچه ی بدی بوده ای که گم شدی آری تمام عمر دعا و ندبه بی ثمر بود یک عمر عرفان در کلام آن کودک بودما بچه های بدی بودیم که اقایمان را گم کردیم!
نظرات شما عزیزان:
ایا تا حالا یک بار شد خودمان را بررسی کنیم که ببینیم ایا واقعا یار امامیم یا ....