دختر مهدوی/داشتم سجاده آماده میکردم برای نماز، همین که چادر مشکیام را از سر برداشتم تا چادر نماز سر کنم، گفت: این همه خودت را بقچه پیچ میکنی که چی؟ برگشتم به سمت صدا، دختری را دیدم که در گوشهی نمازخانه نشسته بود. پرسیدم: با منی؟ گفت: بله! با تو ام و امثال تو که گیر کردهاید توی افکار عهد عتیق! اذیت نمیشوی با این پارچهی دراز دور و برت؟ خسته نمیشوی از رنگ همیشه سیاهش؟
ادامه مطلب